من دوست تو هستم

در لحظه های سخت زندگی همراه تو هستم ، چرا ؟ چون دوست تو هستم :)

من دوست تو هستم

در لحظه های سخت زندگی همراه تو هستم ، چرا ؟ چون دوست تو هستم :)

من دوست تو هستم

جایی برای مطالعه داستان هایی که دوستشان دارید ، داستان زندگی انسان های اطراف ما ...

تلگرام ، من دوست تو هستم
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۸ مهر ۹۴، ۱۸:۴۸ - ali
    :)

در یکى از جلسات درس، مرحوم «استاد بلادى» مطلبى را بیان کردند که تا مدت‌ها ذهن مرا به خود مشغول کرده بود! ایشان فرمودند یکى از بستگانم که چند سال براى تحصیل، در فرانسه اقامت داشت، در مراجعتش نقل کرد که:

در پاریس خانه‌اى کرایه کرده بودم و سگى را براى پاسبانى نگاه داشته بودم. وقتى روزها به کلاس درس مى‌رفتم، در خانه را مى‌بستم و سگ کنار در مى‌خوابید تا شب‌هنگام که برگردم. شبى، مراجعتم طول کشید و هوا به سختى سرد بود. به ناچار پشت گردنى پالتوى خود را بالا کشیدم، گوش‌ها و سرم را پوشاندم و دستکش در دست کردم و صورتم را با شال‌گردن گرفتم؛ به‌طورى که فقط چشمانم براى دیدن راه، باز بود.

با این هیبت به خانه برگشتم. تا خواستم قفل در را باز کنم، سگ زبان‌بسته چون ظاهر خود را تغییر داده بودم مرا نشناخت، به من حمله کرد و دامن پالتوى مرا گرفت.

من فورآ شال را از روى صورتم برداشتم، صدایش زدم تا مرا شناخت. با نهایت شرمسارى، عقب عقب رفت و به گوشه‌اى از کوچه خزید. در خانه را باز کردم و هر چه اصرار کردم داخل شود نشد. به ناچار در را بستم و خوابیدم.

صبح که به سراغ سگ رفتم، دیدم مرده است! گمان بردم از شدت حیا، جان داده است...

مرحوم بلادى ادامه دادند:

اینجاست که باید هر یک از ما به سگ نفس خود خطاب کنیم که چقدر بى‌حیاییم! راستى که چرا از پروردگارمان که همه‌چیزمان از اوست حیا نمى‌کنیم و ملاحظه حضور حضرتش را نمى‌کنیم؟!


امنیت ایمان، در گرو حیا است.
     گارودى 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی