من دوست تو هستم

در لحظه های سخت زندگی همراه تو هستم ، چرا ؟ چون دوست تو هستم :)

من دوست تو هستم

در لحظه های سخت زندگی همراه تو هستم ، چرا ؟ چون دوست تو هستم :)

من دوست تو هستم

جایی برای مطالعه داستان هایی که دوستشان دارید ، داستان زندگی انسان های اطراف ما ...

تلگرام ، من دوست تو هستم
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۸ مهر ۹۴، ۱۸:۴۸ - ali
    :)

پیرمردى صبح زود از خانه‌اش خارج شد... در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانى که از آن حوالى رد مى‌شدند به سرعت او را به اوّلین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخم‌هاى پیرمرد را پانسمان کردند، سپس به او گفتند: باید ازت عکسبردارى بشه تا مطمئن بشیم جایى از بدنت آسیب ندیده.

پیرمرد غمگین شد و گفت: عجله دارم؛ نیازى به عکسبردارى نیست!

پرستاران از او دلیل عجله‌اش را پرسیدند.

پیرمرد گفت: همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح به آنجا مى‌روم و صبحانه را با او مى‌خورم. نمى‌خواهم دیر شود.

پرستارى به او گفت: خودمان به او خبر مى‌دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: متأسفانه، او آلزایمر دارد. چیزى را به یاد نمى‌آورد؛ حتى مرا هم نمى‌شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتى او نمى‌داند شما چه کسى هستید، چرا هر روز صبح براى صرف صبحانه پیش او مى‌روید؟!

پیرمرد با صدایى گرفته، به آرامى گفت: اما من که مى‌دانم او چه کسى است...

  • ۹۴/۰۸/۰۷

عشق

وفاداری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی