روزى «فردریک کبیر» پادشاه پروس، در اطراف شهر برلین قدم مىزد که با پیرمردى روبهرو شد که مثل شاخ شمشاد از جهت مخالف مىآمد.
فردریک از تبعه خود پرسید: «تو کیستى؟»
پیرمرد پاسخ داد: «من یک شاه هستم.»
فردریک خندید و گفت: «یک شاه؟! قلمرو سلطنت تو کجاست؟»
پیرمرد با غرور پاسخ داد: «خودم.»
نتیجه:
آرى ــ هر یک از ما، سلطان و شاه زندگى خود هستیم.
رهبران بزرگ مىدانند که تا وقتى از پس خودشان برنیامدهاند، هرگز نمىتوانند از پس دیگران برآیند.
آنچه شما در مورد خودتان فکر مىکنید،
بسیار مهمتر از آن چیزى است که دیگران در مورد شما مىاندیشند. سنکا
- ۹۴/۰۸/۱۰