من دوست تو هستم

در لحظه های سخت زندگی همراه تو هستم ، چرا ؟ چون دوست تو هستم :)

من دوست تو هستم

در لحظه های سخت زندگی همراه تو هستم ، چرا ؟ چون دوست تو هستم :)

من دوست تو هستم

جایی برای مطالعه داستان هایی که دوستشان دارید ، داستان زندگی انسان های اطراف ما ...

تلگرام ، من دوست تو هستم
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۸ مهر ۹۴، ۱۸:۴۸ - ali
    :)

آهنگرى بود که پس از گذراندن دوران جوانى پُر شر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکى کرد، اما با تمام پرهیزکارى که داشت، در زندگى‌اش چیزى درست به نظر نمى‌آمد! حتى مشکلاتش مدام بیشتر مى‌شد.

روزى، یکى از دوستانش به دیدنش آمده بود. دوستش پس از اطلاع از وضعیت دشوار وى، به او گفت: واقعآ عجیب است! درست بعد از اینکه تو تصمیم گرفته‌اى مرد خداترسى بشوى، زندگى‌ات بدتر شده! نمى‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم، اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانى، هیچ‌چیز برایت راحت‌تر و بهتر نشده! چرا؟

آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها به این موضوع فکر کرده بود و نمى‌فهمید که چه بر سر زندگى‌اش آمده است!

اما نمى‌خواست سؤال دوستش را بى‌پاسخ بگذارد. کمى فکر کرد و ناگهان پاسخ خاص و کاملى را که مى‌خواست، یافت. این پاسخ آهنگر بود:

«در این کارگاه آهنگرى، فولاد خام برایم مى‌آورند که باید از آن شمشیر بسازم. مى‌دانى چطور این کار را مى‌کنم؟ اوّل، فولاد را به اندازه جهنم حرارت مى‌دهم تا سرخ شود؛ بعد با بى‌رحمى، سنگین‌ترین پُتک را برمى‌دارم و پشت‌سرهم به آن ضربه مى‌زنم تا اینکه فولاد، شکلى را که مى‌خواهم بگیرد. بعد، آن را در ظرف آب سرد فرو مى‌کنم، به‌طورى که تمام این کارگاه را بخار فرا مى‌گیرد. فولاد به‌خاطر این تغییر ناگهانى دما، ناله مى‌کند و رنج مى‌برد. یک‌بار کافى نیست، باید این کار را آن‌قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست یابم.»

آهنگر لحظه‌اى سکوت کرد... و سپس ادامه داد:

«گاهى فولاد نمى‌تواند تاب این همه رنج و فشار را بیاورد. حرارت، ضربات پُتک و آب سرد باعث ترک خوردنش مى‌شود. آنگاه مى‌فهمم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبى درنخواهد آمد، لذا آن را کنار مى‌گذارم.»

آهنگر باز کمى مکث کرد و بعد ادامه داد:

«مى‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو مى‌برد. ضربات پُتکى را که بر زندگى من وارد کرده، پذیرفته‌ام و گاهى به شدت احساس سرما مى‌کنم. انگار فولادى باشم که از آب‌دیده شدن رنج مى‌برم. اما تنها چیزى که مى‌خواهم این است:

خداى من، اى جان جانان، از کارت دست نکش تا شکلى را که تو مى‌خواهى به خود بگیرم... با هر روشى که مى‌پسندى ادامه بده. هر مدت که لازم است ادامه بده... اما هرگز مرا به میان فولادهاى بى‌فایده پرتاب نکن!»

 

شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم.
                                                                           دو روستان

  • ۹۴/۰۸/۱۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی