من دوست تو هستم

در لحظه های سخت زندگی همراه تو هستم ، چرا ؟ چون دوست تو هستم :)

من دوست تو هستم

در لحظه های سخت زندگی همراه تو هستم ، چرا ؟ چون دوست تو هستم :)

من دوست تو هستم

جایی برای مطالعه داستان هایی که دوستشان دارید ، داستان زندگی انسان های اطراف ما ...

تلگرام ، من دوست تو هستم
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۸ مهر ۹۴، ۱۸:۴۸ - ali
    :)

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفى.

پسرک، پاهاى برهنه خود را در برف‌هاى کف پیاده‌رو جابه‌جا کرد تا شاید سرما کمتر آزارش دهد. او صورتش را به شیشه سرد فروشگاه چسبانده بود و به داخل نگاه مى‌کرد.

در نگاهش چیزى موج مى‌زد. انگار با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب مى‌کرد. گویا با چشم‌هایش آرزو مى‌کرد.

خانمى که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمى مکث کرد و نگاهى به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه... چند دقیقه بعد، در حالى که یک جفت کفش نو در دستانش بود، بیرون آمد.

ــ پسر کوچولو! آقا پسر!

پسرک برگشت و به آن زن نگاه کرد. وقتى آن خانم کفش‌ها را به او داد، چشمانش برق مى‌زد.

پسرک با چشم‌هاى خوشحال و صداى لرزان پرسید: شما خدا هستید؟

زن پاسخ داد: نه پسرم؛ من تنها یکى از بندگان خدا هستم.

پسرک گفت: آهان، مى‌دانستم که با خدا نسبتى دارید!

  • ۹۴/۰۸/۱۹

بستگان خدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی