من دوست تو هستم

در لحظه های سخت زندگی همراه تو هستم ، چرا ؟ چون دوست تو هستم :)

من دوست تو هستم

در لحظه های سخت زندگی همراه تو هستم ، چرا ؟ چون دوست تو هستم :)

من دوست تو هستم

جایی برای مطالعه داستان هایی که دوستشان دارید ، داستان زندگی انسان های اطراف ما ...

تلگرام ، من دوست تو هستم
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۸ مهر ۹۴، ۱۸:۴۸ - ali
    :)

قهرمانان این داستان، دو تن از سه قطب اصلى اُپراى جهان یعنى «لوچانو پاواروتى»، «پلاسیدو دومینگو» و «خوزه کارِراس» هستند که با صداى خود، جهان را به وجد آورده اند.

حتى کسانى که هرگز از اسپانیا دیدن نکرده اند، از تقابل موجود میان «کاتالانها» و «مادریدى ها» آگاهند؛ چرا که کاتالانها همواره در اسپانیایى که تحت سلطه حکومت مرکزى مادرید اداره مى شده است، به جستجوى خودمختارى بوده اند. پلاسیدو دومینگو، مادریدى است و خوزه کارِراس از کاتالانها.

در سال 1984 به دلایل سیاسى، روابط میان این دو شکرآب شد. همواره از هر دو آنها، درخواست هاى پرشورى جهت اجراى کنسرت در سراسر دنیا به عمل مى آمد و روابط میان آنها چنان خصمانه بود که عدم حضور دیگرى در اجرا، از شرط هاى امضاى قرارداد کنسرت هر یک از آنان شده بود!

در سال 1987، در برابر کارِراس، دشمنى بسیار مهیب تر از رقیب دیرینه اش قد برافراشت؛ سرطان خون. تقلاى او در مبارزه با سرطان بسیار دردناک بود. علاوه بر پیوند مغز استخوان، تحت رژیم هاى درمانى سخت قرار گرفت و براى تعویض خون مجبور بود ماهى یکبار به ایالات متحده سفر کند. وى در این شرایط، قادر به کار کردن نبود و با وجود آنکه از درآمد و ثروت چشمگیرى برخوردار بود، اما مخارج سرسام آور درمان و سفر، وضعیت اقتصادى وى را وخیم ساختند.

هنگامى که منابع اقتصادى او جهت پرداخت هزینه هاى درمان به کل پایان یافتند، وى از وجود یک بنیاد خیریه در مادرید مطلع شد که هدف آن انحصاراً کمک به بیماران مبتلا به سرطان خون بود. به شکرانه حمایت بنیاد «اِرموسا»، کارِراس بر سرطان فائق گشت و دوباره سالن هاى اپراى جهان توانستند صداى باشکوه و پرطنین وى را بشنوند.

وى جایگاه گذشته خود را بازیافت و تصمیم گرفت که به گروه حامیان این بنیاد خیریه بپیوندد. هنگامى که اساسنامه بنیاد را مطالعه مى کرد، در کمال حیرت متوجه شد که بنیانگذار عمده و رئیس این نهاد خیریه کسى نیست جز پلاسیدو دومینگو! شگفتى کارِراس زمانى فزونى یافت که فهمید این بنیاد اساساً براى امور درمان وى بنیان گذاشته شده است و براى آن که وى از بابت کمک دشمن خود سرافکنده نشود و یا کمک را پس نزند، نام بنیانگذار آن به صورت گمنام حفظ شده است.

منقلب کننده تر از این، لحظه دیدار آن دو بود: پلاسیدو مشغول اجراى یکى از برنامه هاى خود در مادرید بود که به یکباره دید کارِراس از میان حضار برخاست، به روى صحنه رفت و خاضعانه در مقابل پلاسیدو زانو زد، از او عذرخواهى و در مقابل دیدگان عموم از وى تشکر کرد. پلاسیدو به او یارى کرد تا بر روى پاى خود بایستد، او را در آغوش فشرد و از آنجا دوستى سِترگ آنها آغاز شد.

در مصاحبه اى با پلاسیدو دومینگو، خبرنگارى از وى پرسید که به چه دلیلى بنیانگذار بنیاد اِرموسا، صرف نظر از کمک کردن به دشمن خود، به کسى کمک کرد که در حال حاضر تنها هنرمندى است که یاراى رقابت با خود او را دارد؟ پاسخ پلاسیدو، کوتاه، زیبا و تمام کننده بود؛ او گفت: 

در سال 1984 به دلایل سیاسى، روابط میان این دو شکرآب شد. همواره از هر دو آنها، درخواست هاى پرشورى جهت اجراى کنسرت در سراسر دنیا به عمل مى آمد و روابط میان آنها چنان خصمانه بود که عدم حضور دیگرى در اجرا، از شرط هاى امضاى قرارداد کنسرت هر یک از آنان شده بود!
در سال 1987، در برابر کارِراس، دشمنى بسیار مهیب تر از رقیب دیرینه اش قد برافراشت؛ سرطان خون. تقلاى او در مبارزه با سرطان بسیار دردناک بود. علاوه بر پیوند مغز استخوان، تحت رژیم هاى درمانى سخت قرار گرفت و براى تعویض خون مجبور بود ماهى یکبار به ایالات متحده سفر کند. وى در این شرایط، قادر به کار کردن نبود و با وجود آنکه از درآمد و ثروت چشمگیرى برخوردار بود، اما مخارج سرسام آور درمان و سفر، وضعیت اقتصادى وى را وخیم ساختند.
هنگامى که منابع اقتصادى او جهت پرداخت هزینه هاى درمان به کل پایان یافتند، وى از وجود یک بنیاد خیریه در مادرید مطلع شد که هدف آن انحصاراً کمک به بیماران مبتلا به سرطان خون بود. به شکرانه حمایت بنیاد «اِرموسا»، کارِراس بر سرطان فائق گشت و دوباره سالن هاى اپراى جهان توانستند صداى باشکوه و پرطنین وى را بشنوند.
وى جایگاه گذشته خود را بازیافت و تصمیم گرفت که به گروه حامیان این بنیاد خیریه بپیوندد. هنگامى که اساسنامه بنیاد را مطالعه مى کرد، در کمال حیرت متوجه شد که بنیانگذار عمده و رئیس این نهاد خیریه کسى نیست جز پلاسیدو دومینگو! شگفتى کارِراس زمانى فزونى یافت که فهمید این بنیاد اساساً براى امور درمان وى بنیان گذاشته شده است و براى آن که وى از بابت کمک دشمن خود سرافکنده نشود و یا کمک را پس نزند، نام بنیانگذار آن به صورت گمنام حفظ شده است.
منقلب کننده تر از این، لحظه دیدار آن دو بود: پلاسیدو مشغول اجراى یکى از برنامه هاى خود در مادرید بود که به یکباره دید کارِراس از میان حضار برخاست، به روى صحنه رفت و خاضعانه در مقابل پلاسیدو زانو زد، از او عذرخواهى و در مقابل دیدگان عموم از وى تشکر کرد. پلاسیدو به او یارى کرد تا بر روى پاى خود بایستد، او را در آغوش فشرد و از آنجا دوستى سِترگ آنها آغاز شد.
در مصاحبه اى با پلاسیدو دومینگو، خبرنگارى از وى پرسید که به چه دلیلى بنیانگذار بنیاد اِرموسا، صرف نظر از کمک کردن به دشمن خود، به کسى کمک کرد که در حال حاضر تنها هنرمندى است که یاراى رقابت با خود او را دارد؟ پاسخ پلاسیدو، کوتاه، زیبا و تمام کننده بود؛ او گفت: 
در سال 1984 به دلایل سیاسى، روابط میان این دو شکرآب شد. همواره از هر دو آنها، درخواست هاى پرشورى جهت اجراى کنسرت در سراسر دنیا به عمل مى آمد و روابط میان آنها چنان خصمانه بود که عدم حضور دیگرى در اجرا، از شرط هاى امضاى قرارداد کنسرت هر یک از آنان شده بود!
در سال 1987، در برابر کارِراس، دشمنى بسیار مهیب تر از رقیب دیرینه اش قد برافراشت؛ سرطان خون. تقلاى او در مبارزه با سرطان بسیار دردناک بود. علاوه بر پیوند مغز استخوان، تحت رژیم هاى درمانى سخت قرار گرفت و براى تعویض خون مجبور بود ماهى یکبار به ایالات متحده سفر کند. وى در این شرایط، قادر به کار کردن نبود و با وجود آنکه از درآمد و ثروت چشمگیرى برخوردار بود، اما مخارج سرسام آور درمان و سفر، وضعیت اقتصادى وى را وخیم ساختند.
هنگامى که منابع اقتصادى او جهت پرداخت هزینه هاى درمان به کل پایان یافتند، وى از وجود یک بنیاد خیریه در مادرید مطلع شد که هدف آن انحصاراً کمک به بیماران مبتلا به سرطان خون بود. به شکرانه حمایت بنیاد «اِرموسا»، کارِراس بر سرطان فائق گشت و دوباره سالن هاى اپراى جهان توانستند صداى باشکوه و پرطنین وى را بشنوند.
وى جایگاه گذشته خود را بازیافت و تصمیم گرفت که به گروه حامیان این بنیاد خیریه بپیوندد. هنگامى که اساسنامه بنیاد را مطالعه مى کرد، در کمال حیرت متوجه شد که بنیانگذار عمده و رئیس این نهاد خیریه کسى نیست جز پلاسیدو دومینگو! شگفتى کارِراس زمانى فزونى یافت که فهمید این بنیاد اساساً براى امور درمان وى بنیان گذاشته شده است و براى آن که وى از بابت کمک دشمن خود سرافکنده نشود و یا کمک را پس نزند، نام بنیانگذار آن به صورت گمنام حفظ شده است.
منقلب کننده تر از این، لحظه دیدار آن دو بود: پلاسیدو مشغول اجراى یکى از برنامه هاى خود در مادرید بود که به یکباره دید کارِراس از میان حضار برخاست، به روى صحنه رفت و خاضعانه در مقابل پلاسیدو زانو زد، از او عذرخواهى و در مقابل دیدگان عموم از وى تشکر کرد. پلاسیدو به او یارى کرد تا بر روى پاى خود بایستد، او را در آغوش فشرد و از آنجا دوستى سِترگ آنها آغاز شد.
در مصاحبه اى با پلاسیدو دومینگو، خبرنگارى از وى پرسید که به چه دلیلى بنیانگذار بنیاد اِرموسا، صرف نظر از کمک کردن به دشمن خود، به کسى کمک کرد که در حال حاضر تنها هنرمندى است که یاراى رقابت با خود او را دارد؟ پاسخ پلاسیدو، کوتاه، زیبا و تمام کننده بود؛ او گفت: «هیچ کس نمى تواند بنشیند و ببیند که چنین صدایى به خاموشى مى گراید.»

  • ۹۴/۰۸/۲۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی