مدرسه ای اقدام به برگزاری اردویی میکند ، که در مسیر حرکت اتوبوس به یک تونل نزدیک می شود، که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده می شود که حدکثر ارتفاع سه متر و ارتفاع اتوبوس هم سه متر :)
ولی چون راننده قبلا از این مسیر گذشته بوده با کمال اطمینان وارد تونل می شود و به علت سرعت زیاد سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می شود ، و پس از دادن صدای وحشتناک در اواسط تونل توقف می کند . پس از آروم شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده می شوند و از این اتفاق ناراحت می شوند.
پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدیدی روی جاده کشیده شده که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند که یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن ماشین با ماشین سنگین تر دیگر و ..
اما هیچکدام چاره ساز نبودند تا اینکه پسر بچه ای از اتوبوس پیاده شده و گفت که راه حل این مشکل را من میدونم ، که یکی از مسئولین اردو بهش گفت که برو بالا پیش بچه ها و از دوستات جدا نشو !!
پسر بچه با اطمینان کامل گفت که به خاطر کوچیکیم دست کمم نگیرید و یادتون باشه سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک بزرگ در می آره :)
مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه حل از او خواست.
بچه گفت که پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چه جوری عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع خالی و حسادت خالی کنیم و در اینصورت می توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم ..
مسئول به او گفت که بیشتر توضیح بده.
پسر بچه گفت : اگر بخواهیم این مساله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند .
پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد :)
کاش ما هم درونمان را از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت خالی کنیم تا بتوانیم از مسیرهای تنگ زندگی به سلامت عبور کنیم..